indigo



اولین بار که رفتیم ناهار بیرون

داشتم میگفتم که دوس دارم بنویسم دوباره ؛ اینکه کاش از اولین روز صحبتمون نوشتن رو شروع میکردم ولی خب نمیدونستم چی میشه .

اما الان نا خشنود هستم که کاش مینوشتم .

از اینکه خیلی چیزا رو نمی نویسم و اصن میدونی که خیلی وقت که حالی برای نوشتن ندارم ، البته حال هم بود ولی دل به نوشتن نداشتم . یه وقتایی دل بود ولی دلدار نبود . 

 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


 به یکی از روز های آینده . نگاه میکنم . اونجا هستم . خودم رو کنار خود شاید 40 سال آینده میبنم

روزی است که من خیلی از عزیزان زندگی ام شاید کنارم نیستند آه ای زندان

روزی است که تنهایی تمام قد جلوی من قد علم کرده . 

چقدر زندگی کوتاه بود . چقدر زندگی کوتاه هست . 

زمان برای من بسیار کوتاه هست . و این حقیقت زیست ماست .

بسان  پلک زدن تمام عمر خودمون رو بیاد می اوریم و مشاهده میکنیم که به چه اندک زمانی گذشت.

دلم برای عزیزانم در اون روز نه خیلی دیر خییییلی تنگ میشه .

 به شدت خود رو همچون پدر جدم حضرت آدم میبینم . تنها در کویر 

تنهایی ارث ادم 


اوضاع تلویحا بازنده بازنده شده ؛ 

ذهن ام قفل شده . 

دائم توی خواب فکرم مشغول بود

که چی بگم ؟ چطور بگم ؟! از کجا به کجا بگم ؟!

حس میکنم کسی دلش به حال ما نمی سوزه . دیشب فهمیدم کسی جز خودمون پیگیرمون میشه،

خودمون داریم در مسایلی که انتظار داشته میشه محل ورود عاقلانه و منطقی خانواده ها باشه ،  وارد میکنیم؛ امیدوارم کار درستی رو انجام بدیم . 

یه سال پیش بود یکی از دوستام توی همین مرحله ازدواج ش به شکست خورد. 

توکل به خدا 


قرار بود امروز با هم بریم

نشد . 

اما به همین آسمون آبی که انقدر صاف و صیقلی بود که میشد توش تو را ببینم قسم

که همین جوری که راه میرم چشمام دنبال تو بود

یک شنبه که دم مترو بودم همش دنبال تو بود

شاید هنوز نمیدونی که دارم برات مینویسم. ولی روزی صدبار میام ببینم که تو چی مینویسی. 

رستگاری عاشقی در 22 بهمن 

 


عشق در لحظه پدید می آید
دوست داشتن در امتداد زمان؛
این، اساسی ترین تفاوت 
میان "عشق و دوست داشتن" است.
عشق، معیارها را درهم می ریزد.
دوست داشتن بر پایه ی معیارها
بنا می شود.
عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد
دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد.
عشق، قانون نمی شناسد!
دوست داشتن، اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.
عشق، فوران می کند 
چون آتشفشان و شره می کند چون آبشاری عظیم .
دوست داشتن، جاری می شود چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم !
عشق ویران کردن خویش است 
دوست داشتن،  ساختنی عظیم!

 |نادر ابراهیمی|


 

 

هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد

سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد

عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است

که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست

بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد


دارم آهنگی رو گوش میدم بنظرم زیباست اما غمی داره . مثل همین که یک روز ما با هم نباشیم .

اما به حرمت تمام روز های با هم بودنمان.
مرا در آغوش بگیر
هیچ مگو؛ 

و تنها مرا در آغوش بگیر . بگذار قلب ها باهم سخن بگویند. آری 
نگاهت برای من کافی است تا درک کنم
که تو نخواهی رفت. اما چه کسی ماند.

جز عشق 

جز خاطره

جز بودن ما 

اکنون که عشق را بخش میکنیم . میخواهم این یک بخشی خود را تنها به شما بدهم.

دل .
یک بخش . دل. همه اش با هم ادا میشه .

حق عشق را تنها دل می تواند بپردازد. 

پیش از شما دلم را در صندوقچه ای تحویل خدا دادم.
اکنون از حضرت حی میخواهم دل پیوند خورده ی ما را پیش خودش نگه دارد . 
که لحظه ای بدون او زیستن نتوانم .

که لحظه لحظه بدون عشق حضرتش زندگی مرا تنگ می شود .

و شما تجلی جمال عشق الهی هستی . 

و به پاس  عشق . که هست او تمام انچه هستم را فرا گرفته . و نه بخاطر تنها خودم. شما را عاشقم

این دوست داشتن فناناپذیر هست 
 


هر وقت که هرکس در زمان مناسب تصمیم درست رو نگیره بعدا یه خروار احساس بد میاد خرخره ادم رو میگیره 
هی با خودم میگم تا کی قراره ادم خوبی بودن نقش من از زنده بودنم باشه، تا کی میخوای این اسب چموش رو سفت بچسبی و حبس اش کنی که نیاد جای عشق و محبت رو بگیره . تا کی باید خدایی که توی این همه در به دری و واماندگی بشری که باید در نهایت عجز خودش رو داد بزنه اون بالا به نظاره زجر بردن یه سری بنده نما هاش مثل خودم و یه سری بنده های مخلص  خودش باشه . 
تا کی باید من گناه حضرت ادم رو به دوش بکشم . تا کی باید بار تحمل کردن این دنیا رو به دوش بکشم . 
کی میتونم اخر فیلم دنیا و همه هر چه بوده و هست رو ببینم 
کی قرار من زنده باشم . من زنده ای که از درون منو به سمت خودش میکشه، نیستم . کی قراره هست حقیقی باشم . واقعا این دنیا زندان . میفهمم عمیقا که این تن و جلد و پوستین زندان من شده. اما کی هستم؟‌ میترسم هیچ باشم. میدونم هیچ هستم . پس چرا باید باشم؟؟؟؟؟
من میخوام بودن حقیقی رو احساس کنم . چرا باید چیزی که میدونم هیچ هست رو با چیزی که الان هستم و با از دست دادن همین چیزی که هستم که واقعا هیچ هست احساس کنم تا بعد بفهمم که هست حقیقی بودن در قد و قامت من نبود . یا شاید بود من توی اون لباس جا نمی شدم.
چرا انسان رو از پستی افرید ؟‌ چرا انسان رو بالا میبری و عزت میدی تا فرشته و اجنه بهش سجده کنن و بعد پوزه اش به خاک میمالی که بگی هیچی نبودی و نیستی . چرا شما که کریم هستی و بی منت می بخشی . بودن ما رو منت میزاری سرمون . ببخشید که چرا های من زیاده . اما فقط شما را دارم . کاش میدونستی وقتی هیچ کسی جز شما کسی رو نداره چه حس غریبونه ای هست . 
چرا منو اینقدر بدون علم خلق کردی که هیچی رو نمیدونم . هر چی هم تلاش میکنم توی فهمیدن عاجز تر میشم .
من نمیخوام این صفات ناامید کننده مثل جهول و عجول و ظلوم و . که برای انسان توی قران اورده شده، باشم . 
میخوام شاگرد اول کلاس نوع انسان ها باشم، میخوام تا وقتی که زنده هستم شما بهم افتخار کنی. زنده بودنم خواست شما بود پس اجازه و فرصت و توان و توفیق و شرایط اینکه شاگرد اول کلاس بشم هم بهم بده. بزار حالا که زنده هستم احساس کنم به بودنم توی این دنیا افتخار میکنی و وقتی مُردم با دست محبت منو در آغوش میگیری . ای که آغوشت منتهی ارزوی من هست، یا رب 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه اینترنتی اطلاعات عمومی netrussia.parsablog.com دچار Blah Blah Blah ...! تست مطلب شماره ۲ ویلا در قشم medical مجله اینترنتی مروارید